خاطراتی از پرفسور زندهیاد پرویز کردوانی گفت «حسین» و زار زار گریست..
تهران بهشت ؛صبح روز عاشورای حسینی؛ سنگ دلم با پیامی میلرزد. خبر کوتاه است و بهتانگیز. «پدر علم کویرشناسی ایران دار فانی را وداع گفت.» توجه و باور نمیکنم و رد میشوم؛ از سر انکار و پی تکذیب خبرهای دروغین که این روزهای سیاه بازارشان داغ است. تکذیب نشد که نشد و انتشار گسترده یافت. خبر کوتاه بود؛ تلخ و راست: پدر علم کویرشناسی ایران چشم از جهان ما فرو بست.
آشناییام با پرفسور پرویز کردوانی به سالهایی بسیار دور برمیگردد و در نوع خودش یکی از شگفتترین نمونههای آشنایی دو انسان نامرتبط و در عین حال کوچک و بزرگ محسوب میشود.
من حلقهای کوچک از زنجیره تفکر الهیاتی با گرایش فلسفه و ادبیات و عرفان بودم و او بزرگمردی در حوزه جغرافیا که به تنهایی یک زنجیر طولانی از علم و تحقیق و شهرت و توفیق بود با این حال و با وجود فاصلهای که پر ناشدنی بود، در میان بهت و ناباوری کسانی که از دور به این ماجرا نگاه میکردند رابطه ما در کوتاهترین زمان ممکن به یک رفاقت تمام عیار منتهی شد به گونهای که در کمتر از چند ماه کار به رفت و آمد خانوادگی و انس پدر و فرزندی کشید که شرح آن و خاطرات بی شمار مربوط به آن حقیقتا محتاج صدها صفحه کاغذ است.
در این لحظه که خبر وفات او در روز عظیم عاشورا دریافت کردم، حقیقتا نمیدانم روی کدام جنبه از شخصیت بهتآور او انگشت بگذارم و کدام خاطره از بی شمار خاطراتی را که دلیلی جز لطف و بزرگمنشی و اخلاق مافوق انسانی او نداشت به عنوان نمونه ذکر کنم.
کیست که امروزه در ایران و خارج از ایران نام او را نداند و از نیروی بیپایان و انرژی خستگیناپذیر او در تحقیق و شناخت طبیعت و اقلیم ایران و کوه و دشت و کویر و آب و آسمان پر ستاره این کهن دیار بی خبر باشد.
کیست که نداند او در راهی که به حفظ و حراست واقعی و صمیمانه آب و خاک این کشور منتهی میشد شب و روز نمیشناخت و بی وقفه و بی مضایقه و بی تعطیل میکوشید و شگفت آنکه برای سفر ابدی خویش نیز روزی را برگزیده است که جز آن روز دیگری را در منزل نمیماند.
او مردی بی مانند بود که تمام عمر خویش را به تلاش گذراند و بی شک نسل ما در میان مردان علمی بیشماری که مدارج علمیشان و سوابق علمی و آموزشیشان سر به فلک میکشد نظیری برای او سراغ ندارند و هرگز مردی را ندیدهاند که بدون بر چشم زدن نقابهای ادعا و تفاخر و طلبهای ازلی و ابدی، بیهیچ ادعایی و بی هیچ طلب و منتی درست مثل یک ساعت کار کند و از کار خسته نشود.
ویژگی عجیب استاد کردوانی در کنار مزیتهای انکارناپذیر علمی و تحقیقی بی پایانش این بود که بازیگر نبود. از فنون مهم علم بازیگری چیزی نمیدانست و در تمام عمر خویش یک روز و یک ساعت نیز به فن بازیگری روی نیاورد و در میان خیل انبوه بازیگران وادیهای ادا و اطوار و علوم نمایشی، تا پایان عمر خویش نابازیگر ماند. من شخصا به این موضوع شهادت شرعی میدهم. به همین جهت هم هرچه بود و هرچه کرده بود و هرکجا رفته بود و هرچه گفته بود و خواسته بود را بدون کوچکترین اعمال کوچکترین دگرگونیهای ایدئولوژیک و غیرایدئولوژیک آکادمیک و غیرآکادمیک که بین اهل فن متعارف است، با روایت شخص اول و بی کوچکترین تغییر در تعبیر بیان میکرد و یک لحظه نیز شرمنده خویش نبود.
در میان خاطراتی که از او دارم و از غیر او ندارم به دو خاطره کوتاه بسنده میکنم و از خداوند برای روح بلند او طلب علو درجات میکنم.
خاطره اول به زمانی مربوط میشود که موج تجلیل و بزرگداشت در کشور راه افتاده بود و یکی از گروههای مربوطه به سراغ او نیز رفته و پیشنهاد کرده بودند بزرگداشتی برایش بگیرند و برای این منظور یادنامهای نیز در ۵۰۰ صفحه تهیه کرده در اختیارش گذاشته بودند تا ملاحظه کند. او در این یادنامه که به افتخار شخص او تهیه و تنظیم شده بود چند نکته خلاف واقع یافته بود و روی آنها با خودکار خط کشیده بود. همین صداقت باعث شد تیم مزبور قید تجلیل از او را بزنند و یادنامه مزبور را با همان ترکیب با برداشتن اسم «پروفسور کردوانی» درباره شخصی دیگر چاپ و منتشر کنند!
دکتر کردوانی در شبی که با خانواده خدمتش رسیده بودیم در حضور همسر گرانقدرش نویسنده پرکار سرکار خانم فریده گلبو از سر میز شام بلند شد پرینت آن یادنامه را آورد روی میز گذاشت و بعد از کتابخانهاش شکل چاپ شده همان یادنامه را که حالا عینا به نام شخصی دیگر چاپ شده بود با اسامی نویسندگان مقالات و عناوین مقالات برای ما تطبیق داد و جملهای بیش نگفت:
«خوشحالم که مورد تمجید چنین تجلیلهایی قرار نگرفتهام.»
خاطره دوم که از خاطره اول نیز عجیبتر است متناسب با ایام سوگواری اباعبدالله الحسین(ع) و روز ارتحال او، نشان دهنده اعتقاد خالصانه و ناب او به شهید کربلا و شخصیت امام حسین(ع) است.
ماجرا این است که روزی در خلال یکی از گفتوگوهای طولانی اشاره کرد که برادری داشته که در سالهای دور در جوانی از دنیا رفته است و او هرگز اسم آن برادر را بر زبان نمیآورد. با اینکه این را گفت و سریع عبور کرد، ذهنم مشغول شد که اسم آن برادر را بدانم. با اینکه گفتوگو رسمی بود و صدا و تصویر با حضور صدابردار و فیلمبردار ضبط میشد گفتوگو را وسط بحثی که جاری بود قطع کردم و پرسیدم: آقای دکتر کردوانی اسم برادرتان را برای ما بفرمائید. یک لحظه توقف کرد. بعد گفت: نمیتوانم. گفتم: حالا بفرمایید. گفت: منقلب میشوم. اصرار کردم. گفت: حسین و زد زیر گریه و زار زار گریست. وسط تحیر من و افرادی که بودند به سختی بر گریهاش غلبه کرد و این جمله را گفت: من هر موقع این اسم را بر زبان میآورم منقلب میشوم، نه به خاطر برادرم به خاطر امام حسین(ع) و دوباره گریست./ ایکنا
ارسال نظر